مجموعه مقالات همايش بزرگداشت پروفسور توشيهيکو ايزوتسو در کتابي تحت عنوان سخنگوي شرق و غرب به اهتمام موسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني توسط انتشارات دانشگاه تهران در دست چاپ است.
اين مجموعه شامل 16مقاله از اساتيدي چون ، دکتر رضا داوري ، شهرام پازوکي ، محمدرضا ريخته گران ، غلامرضا اعواني ، علي اصغر داد به و... است.
نوشتار حاضر مقاله اي از مصطفي محقق داماد است که در اين همايش ارائه شده و در اين مجموعه به چاپ خواهد رسيد.
وي داراي دکتراي حقوق و عضو هيات علمي گروه حقوق دانشگاه شهيد بهشتي است. پرفسور توشيهيکو ايزوتسو، فيلسوفي ژاپني است که به دليل علاقه اش به فرهنگ و عرفان اسلامي ، مدت زيادي در ايران ماند، در اين زمينه تحقيق کرد و شاگردان زيادي پرورش داد.
تلاشهاي او در خصوص معرفي علوم و معارف اسلامي به تمام دنيا و نيز ترجمه قرآن کريم به زبان ژاپني بسيار برجسته و ماندگار است.
موضوعي که قرار است درباره آن سخن بگويم ، يکي از کتابهاي مرحوم ايزوتسو است به نام مفاهيم اخلاق در قرآن.
انسان اگر با آثار اين مرد مانوس شود، به عقيده من واژه و لقب «علامه» را که بر کمتر کسي مي شود اطلاق کرد، براي او به کار خواهد برد.
اصولا اولين چيزي که انسان در برخورد با افرادي مثل ايزوتسو احساس مي کند، اين است که خود را خيلي کوچک مي بيند.
اين مرد ژاپني آنقدر حوصله ، دقت ، عمق و ژرف نگري در مسائل ديني داشت که کساني مثل ما که ادعا مي کنيم رشته مان دين شناسي و اسلام شناسي است ، هيچ وقت آنقدر حوصله نداريم که چنان دقتهايي کنيم.
آثار ايشان در بنده حالت اعجاب به وجود آورده است. بنده وقت خود را به ارائه گزارشي از اين کتاب شريف اختصاص مي دهم و توصيه مي کنم کساني که در زمينه اسلام شناسي مطالعه دارند با اين کتاب مانوس شوند.
مرحوم ايزوتسو در اين کتاب مي گويد در قرآن مجيد 3مقوله اخلاقي وجود دارد؛ يعني اخلاق به 3 مقوله تقسيم مي شود:
1- دسته اي که صفات اخلاقي خدا را بيان مي کند.
2- صفاتي که صفات اخلاقي بشر است ، ولي رابطه اخلاق ، رابطه انسان با خداست.
3- اخلاقيات في ما بين اجتماع و مردم با مردم.
اين 3 مقوله در قرآن آمده است. در مورد گروه نخست ، قرآن نيز مانند ساير اديان سامي مي گويد خدا متخلق است ؛ يعني موجودي داراي اخلاق است.
اديان سامي اين خصوصيت را دارند. قرآن هم يکي از اين اديان است و خدا را داراي يک اخلاق معرفي مي کند. اين صفتها که اخلاق خدا را بيان مي کنند؛ همان چيزي است که در قرآن اسمائالله خوانده مي شوند.
ايشان مي گويد: اين همان چيزي است که بعدها در کلام تحت عنوان صفات الله عنوان شد. تمام مباحثي که در کلام در باب صفات خداوند آمده است ، همان اخلاق هاي خداست.
در مورد اين که خدا چه اخلاق هايي دارد، متکلمين براساس ويژگي هاي کلامي با اين مساله برخورد کردند و گفتند اين صفات يا زائد بر ذات است يا عين ذات است... و مباحثي که در کلام است.
به سادگي مي شد ديد که اينها اخلاق خدا را تحت عنوان صفات خدا معرفي مي کردند. در مقابل اخلاق هاي خدا، آن دو دسته ديگر همه متعلق به انسان هاست.
آن چيزي که مربوط به انسان است ، واکنشي است که انسان در مقابل اخلاق دارد. فقه چه چيزي را در اخلاق مي گويد؟ جواب اين سوال را هر کسي بايد براي خودش پيدا کند. دروغ حرام است. اما آيا اين اخلاق است يا فقه؟
بعضي آمده اند و به طور کلي گفته اند اصلا جايي که شريعت وجود دارد اخلاق نيست و همه چيز در شريعت آمده است. همه چيز حرام يا حلال است.
يکي از اساتيد بزرگ در کلاس درس مي گفت که همه اش شرع است ؛ بقيه اش الزاميات است. مي گفت همه چيز در مجموعه ديني و در شريعت آمده است ، اما برخي آن را به نحو ديگري تعبير کردند.
اين حرف ايشان همان حرفي است که امروزه در حقوق مدرن ، در تعريف ، بين حقوق و اخلاق فرق مي گذارند. امروز در حقوق مدرن مي گويند فرق بين حقوق و اخلاق اين است که حقوق ضمانت اجرايي دارد، ولي اخلاق ضمانت اجرايي ندارد.
اگر گفته شود کسي نبايد دروغ بگويد، چنانچه کسي دروغ گفت با او کاري ندارند. اين اخلاق است ، اما اگر گفتند کسي که دروغ بگويد 6 ماه زندان دارد، اين مي شود حقوق.
آقاي ايزوتسو منظورش همين بوده و فکر مي کرده منظور ضمانت اجراست ؛ ضمانت دنيوي نه اخروي ، يعني زندان و تعزير و مجازات در دنيا.
او مي گويد اين فقه است و شريعت ، و متعلق به روابط في ما بين مردم است ؛ يعني کارهايي که اگر کسي انجام بدهد، در بهشت به او حوري مي دهند و اگر انجام ندهد، به جهنم مي رود.
اين کارها در دنيا ضمانت اجرا ندارد و حساب نمي شود. از نظر ايزوتسو، دين شامل مجموعه روابط اخلاقي بين انسان با خداست.
آن روابط خوبش ثواب و کارهاي بدش عقاب دارد. آن عقاب جزو اخلاقيات محسوب مي شود. يعني مبحث وضو، روزه ، نماز، از فقه خارج شده و وارد اخلاقيات مي شود.
اين حرف را به تعبيري ديگر غزالي در احياء علوم الدين مي گويد: غزالي مي گويد فقه ، علم دنياست ؛ يعني متعلق به زندگي دنيوي مردم است.
فقها عالمان دنيوي اند و براي زندگي دنيوي مردم چاره انديشي مي کنند. فقه ، علم خاکي است. اين همين تقسيم بندي است. کفر يک مفهوم اخلاقي است ؛ همين طور است شکر. شاکر در مقابل کافر است.
کفور و شکور دو واکنش اخلاقي است. بشر سپاسگزار، در مقابل خداي رحمان و رحيم و رزاق و مهربان ، شکرگزار است.
بشر ناسپاس کفور است. متکلمان خودمان هم تمام قضيه را با شکر منعم درست مي کنند.
ايشان مي گويند که اين 3 دسته منفک و جدا از هم نيستند. يعني اين 3 مقوله در هم آميخته است. در قرآن يک جهان بيني خدامحوري حاکم است. خدا داراي يک اخلاق است.
اين اخلاق خدايي بايد در جهان بازتاب پيدا کند. اولين بازتابش در انسان است. يعني بشر بايد رنگي از اخلاق هاي خدا را داشته باشد و سعي کند مثل خدا باشد.
دسته دوم و دسته سوم همه صفات نازله خدايي است. صفت اوليه خدا رحم است. خدا مهربان است. اين مهرباني بايد در تمام جهان منعکس شود. اولين تجلي گاهش نيز بشر است.
هر چه اين مهرباني و رحم الهي در بشر محو يا کم شود، به همان اندازه از خدا دور مي شود. امام صادق (ع) هم مي گويند: «لا دين لمن لارحمه له»؛ کسي که رحم ندارد، دين ندارد.
تمام قضيه در مهرباني خلاصه مي شود. حتي مساله شکور بودن بنده خدا هم از خدا گرفته مي شود؛ چون خدا شکرگزار است.
قويترين شاکر خداوند است. تمام صفتهاي اخلاقي در بشر انعکاس يافته است. لذا توصيه شده سعي کنيم هر چه بيشتر صفتهاي خدايي پيدا کنيم.
به نظر من ، نقدي که مي توان بر ايزوتسو وارد کرد اين است که آيا بشر بايد همه صفتهاي خدا را پيدا کند؟ من نمي خواهم آن نگاه متکلمانه را شرح دهم ، ولي به نظر من صفات خداوند 2 جور است.
يک نوع صفتهايي است که مختص خداست و اگر بشر پيدا کند بد است. اگر انسان از اين نوع صفتها دور شود و آنها را به خدا بدهد و خودش آن گونه نشود، خوب است. ايشان اين نکته را نگفته است.
وي اصرار دارد که انسان بايد خلقي خدايي پيدا کند؛ ولي به نظر من برخي صفتها ويژه خداست و براي بشر خوب نيست. مثلا، يکي از صفتهاي خدايي اين است که منشا حق است.
هيچ کس نمي تواند روي حق چون و چرا کند؛ اما آيا بشر هم بايد اين گونه باشد؟ بدترين اخلاق براي انسان اين است که کاري کند و بگويد از من سوال نکنيد که چه کردم.
اين که انسان متخلف هر کاري کند از او سوال نشود، صفت بدي براي اوست. صفت ديگر غرور و کبريايي خداوند است. شيطان همين گونه بود که مطرود شد. او يکباره صفت خدايي پيدا کرد.
اگر کسي به اين صفت خدايي برسد يک صفت منفي است. بنابراين ، حرف ايشان فقط در مورد برخي صفات درست است. منتها پا در جاي پاي خدا نبايد گذاشت و دست طمع در الوهيت ، که مولوي مي گويد، نبايد زد، چون صفت خوبي نيست.
اسماء حق ، اسمائ مختص حق هستند. نکته ديگري که جالب است و ايشان تحليل عميقي درباره آن کرده که مهمترين فصل کتاب است ، اين است که مي گويد در فهميدن واژه هاي اخلاقي در قران نبايد خيلي عجله کرد و زود حرف زد و داوري کرد.
بايد ديد که اين آيه کي و کجا نازل شده است. آيات را بايد در کنار همديگر بسنجيم.
يعني ، واژه اي که در قرآن داريم ، بايد تمام موارد استعمال آن را ببينيم.
مرحوم علامه طباطبايي در الميزان مي گويد بايد تفسير قرآن به قرآن کرد؛ يعني بايد آيه اي را با آيه ديگر تفسير بکنيم. به بيرون از آن نيازي نداريم.
ايزوتسو مي گويد واژه هاي اخلاقي هم همين طور هستند. شما از جهل چه مي فهميديد؟ الان ، يعني در زمان حال ، جهل يعني چه؟
ما فورا ترجمه مي کنيم «ناداني» در مقابل دانايي. اما ايزوتسو مي گويد اگر به قرآن بنگريم درمي يابيم که جهل در مقابل علم نيست.
او اين را مقدمه اي قرار داده براي فهم کلمه «جاهليت»، که مشتق از کلمه جهل است ، اما نه جهل در مقابل علم. جاهليت به معناي يک مقطع تاريخي ناداني نيست.
عده اي اين گونه فکر مي کنند که دوران جاهليت يک مقطع تاريخي بوده که مردم چيزي نمي دانستند؛ ولي ايزوتسو معتقد به اين قضيه نيست.
او مي گويد، اگر موارد استعمال واژه «جهل» را ببينيم متوجه مي شويم به هيچ وجه در مقابل دانايي به کار نرفته است.
جاهليت دوراني بوده است که مردم بر صفاتي که صفات قومي بود پافشاري مي کردند. مواردي در قرآن هست که مکررا مي گويد اگر اين کار را کنيد از جاهلين خواهيد بود. بعد دو قصه نقل مي کند.
مي گويد جاهليت به معناي بيرون رفتن از طمانينه و سکون توسط افرادي بود که به اندک چيزي از حالت حلم و سکون بيرون مي رفتند و طمانينه آنها به هم مي خورد و جامعه را به آشوب مي کشيدند.
شاهدش هم داستان شاس بن قيس است. او فرد سرسختي بود که مسلمان نمي شد. روزي آمد و در ميان قبيله اوس نشست و بعد از اين که مردم مسلمان شده بودند قصيده اي از ناحيه خزرجي ها عليه اوسي ها خواند.
اوسي ها ناراحت شدند و جنگها و نزاعهاي گذشته به يادشان افتاد که يک چنين اشعاري عليه شان گفته شده بود. آتش جنگ بالا گرفت.
به پيامبر اسلام خبر رسيد. پيغمبر از منزل بيرون دويد و با عصبانيت وسط جمعيت ايستاد و خطبه شيريني خواند.
گفت شما دوباره به عهد جاهليت برگشته ايد؛ دوباره جاهليت در درونتان نمودار شده است.
ايزوتسو مي گويد، معلوم مي شود که جاهليت يک صفت است نه يک مقطع تاريخي که تمام شده باشد. بعد پيامبر مي گويد، مگر چنين نيست که اسلام براي شما سکينه آورد؟ مگر شما در پناه اسلام نيستيد؟
بعد مردم همديگر را در آغوش کشيدند و بوسيدند. پيامبر چند بار اين کلمه «جاهليت» را به کار مي برد و مي گويد، شما مي خواهيد دوباره در سايه جاهليت زندگي کنيد.
داستان ديگر مربوط به خالد ابن وليد است. وقتي پيغمبر مکه را فتح کرد و به مدينه برگشت ، روستاهاي اطراف مکه بلافاصله مسلمان نشدند، از جمله قبيله بني هزيمه.
پيامبر اسلام خالد ابن وليد را به سراغ آنها فرستاد تا ببيند چرا مسلمان نمي شوند؛ ولي به او گفت که مهربان باشد.
خالد وقتي به آنجا رسيد، چون مشهور به پهلوان و سيف الاسلام بود، مردم شمشير کشيدند و آماده جنگ شدند. خالد هم فضيلت را در کشتن آن افراد دانست.
او گفت من نيامده ام آدم بکشم ؛ پيغمبر گفته مهربان باش ؛ جنگ تمام شد، اسلام آمد. آنها هم شمشيرهايشان را غلاف کردند. خالد دستور داد دستهايشان را بستند و همه را گردن زد.
خبر به پيغمبر رسيد. ابن اسحاق نقل مي کند پيغمبر دستش را بلند کرد و گفت ، خدايا، من برائت مي جويم از عمل خالد! خدايا، من نگفته بودم که خالد اين کار را کند و سه بار فرياد زد و به حضرت علي گفت ، برو که خالد جاهليت را زنده کرده است.
به هر حال ، ايزوتسو مي گويد آيه اي که چهار بار در قرآن آمده اين است که در قلوب آدمهاي کافر غيرت گذاشته شده است ؛ غيرتي که فکر مي کنند صفت خوبي است ؛ ولي اينها در حميت جاهليت هستند.
به جاي اين حميت ، قرآن به پارسايي ، به سکينه و به وقار توصيه مي کند.
● منبع: سایت های خبری - جام جم آن لاین
1233 بازدید
بازتاب اخلاق خداوند در انسان
مصطفي محقق داماد